حال خوف
شهید علی شیبانی
یک روز وقتی حاجی واعظی به تفسیر آیه ی «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ» رسید، مجلس از دستش خارج شد. هم خودش، هم بچه ها چنان داد و فریادی راه انداخته بودند که بیا و ببین! هیچ وقت حال خوفی را که بعد از آن روز داشتم، فراموش نمی کنم. تا مدت ها با خودم زمزمه می کردم «خذوه...» و از خوف خدا می لرزیدم! همان شب بعد از شام، علی شیبانی را دیدم که در محوطه راه می رفت و زمزمه می کرد و اشک می ریخت. شادکام هم سرسفره به گوشه ای خیره می ماند و بعد یواشکی اشک خود را پاک می کرد.
در نمازها لحظه ای صدای گریه قطع نمی شد. شروع گریه هم از آیه ی «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» بود. اول کسی که می زد زیر گریه، «علی تشکری» بود. بعد «سید هاشم سادات» و بعد «محمد رضا رنجبر،» معاون گروهان ما، البته این ترتیب همیشه رعایت نمی شد!
یک روز ، در نماز جماعت بین صدای ناله و گریه ی بچه ها، اتفاقی افتاد که تا مدت ها بچه ها دست گرفته بودند. یکی از بچه ها وسط گریه با صدای بلند ناله کرد و گفت: «ای خدا!» بعد از نماز، همه ی نگاهها سمت او که در وسط قنوت گفته بود: «ای خدا»، تا مدت ها هر وقت او را از دور می دیدیم، داد می زدیم: «چطوری ای خدا!»
طرف هم می گفت: «چه غلطی کردیم ها!» بابا ولم کنید. با خدا بودم؛ با شما که نبودم!»(6)
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در "تا شهدا با شهدا" منتشرگردید.
http://tashohada.ir/link/view/00254
منتظر مطالب بعدی شما برای انعکاس در بخش "به روایت لینک" هستیم:
http://tashohada.ir/fa/page/e-link
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق باشید .
تاشهدا http://tashohada.ir/—- info@tashohada.ir
یا علی