پیرمردی بود بعد از سالیان دراز برای بار نخست مدینه آمده بود دلش سخت شکست اشک هایش ریخت بی اختیار به ضریح چسبیده بود زار زار گریه می کرد و مرتب بوسه می زد ناگاه صدای وحشتناکی شنید ترک ترک و پتک محکمی بر سرش خورد چشمانش سیاهی رفت و نقش زمین شد مردم دورش جمع شدند اما از هوش رفته بود.
در اینجا مطلبی ذهن را مشغول می سازد و آن اینکه توسل آیا معنای شریک قراردادن برای خداوند می باشد؟